کسری کسری ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

شیطون بلا مامانی و بابایی

عید شعبان

سلام پسملی قشنگ مامان تربچه من   مامان جونی امروز یک روز بسیار بسیار خوبیه واسه همه مسلمونای روی زمین امروز روزیه که امام زمان ما شیعیان به دنیا اومده حضرت مهدی (عج) و بزرگترین عید ما مسلموناست یعنی نیمه شعبان. در این روز همه به همدیگه شیرینی و شکلات و شربت میدن ، کوچه هارو چراغونی میکنن و یک عالمه کارای دیگه  . مامان جون همیشه و هر وقت هر جایی تو زندگیت گیر کردی پسملم فقط و فقط به خدا و بنده های پاکش توکل کن مطمئن باش که همیشه تو زندگیت موفق خواهی شو پسرکم . مامانی از خدای بزرگ و حضرت مهدی میخوام که هیچ وقت من رو شرمنده تو نکنه و بتونم در حد توانم نیازات رو براورده کنم پسرک گ...
26 تير 1390

داستان های کسری و قاشقش

سلام فندق مامان     امروز اومدم عکسای کسری رو بزارم با قاشق هاش که اصلا از قاشق هاش جدا نمیشه حتی موقع شیر خوردن و یا خوابیدن الهی دورت بگردم فندق من .     کسری در خواب با قاشقش اونم تازه تو جنگل های شمال کسری بغل مامان مریم   کسری روی میز ناهار خوری کسری در تاپ با قاشقش کسری بغل بابا امیر  خلاصه اینکه قاشق شده یک شی جدا نشدنی از آقا کسری ...
25 تير 1390

نی نی شگفت انگیز من

    سلام اینم کسری من با این کارای شگفت انگیزش   خاله جونیا شما به این آقا کسری من بگید روروک واسه نشستنه نه اینکه بره زیرش و یا روش وایسه .           ...
25 تير 1390

مهد عمه آذر

سلام فندق مامانی الهی همیشه سالم و سلامت باشی گلک من     مامانی دوباره ببخشید یه چند روزی نتونستم بیام به وبلاگت سر بزنم آخه میدونی چیه خاله مصی جون با داداش ایلیا از اهواز اومدن خونمون وایییییییییییییییییی که چه مهمونای عزیزی هستن تو هم که داداش ایلیا رو میبینی هر روزو کلی ذوق میکنی و دنبالش گریه هم میکنی خاله مصی جون تا جمعه پیش ما میمونه تازه عمومسعود جونی هم قراره فردا بیاد پیش ما وای که چقدر خوش میگذره بهمون پسرک من     با خاله مصی و دادشی .   پسرم از صبح تا شب کلی با شما دوتا ما فیلم داریم هم کلی از دستتون میخندیم هم داد میزنیم هم میزنیم تو سر...
22 تير 1390

اولین دست زدن

سلام پسملک مامانی تربچه نقلی من    پسمل گل من امروز بماند از صبح چقدر آتیش سوزوندی تازه یه اتفاق دیگه هم افتاد تو خونه 2 بار گمت کرده بودیم یکبار که رفته بودی زیر میز ناهار خوری قایم شده بودی من و خاله مهسا و مامان زری هم داشتیم یک ربع دنبالت میگشتیم دیگه از ترس هممون داشتیم سکته میکردیم که یه دفعه دیدیم صدای گریت از زیر میز در اومد و یکبار دیگه هم بازم دیدیم خبری ازت نیست دیدیم رفتی تو حموم نشستی داری با شامپو بازی می کنی آخه پسر گل من شیطنتم حدی داره بازم خدا رو شکر که پسملم صحیح و سالم بودی شکر  .   مامانی شب هم موقع خوابیدن تلویزیون داشت آهنگ پخش میکرد که یه دفعه متوجه شدیم داری دست میزنی...
14 تير 1390

آموزش بچه داری (طنز)

وقتی نوزاد رو می خواین بلند کنین کلشو نکشین، کنده میشه ! ادامه … با نوزاد شطرنج حرفه ای بازی نکنین مخش نمیکشه ! مگه کاسپاروفه به جاش دالی بازی کنین وقتی میرین خرید بچه رو زیر وسیله ها دفن نکنین خفه میشه میمیره ! برای ورزش هارتل دست نوزاد ندین در این زمینه ناتوانه ، خودتون نرمشش بدین بچه رو یواش بالا و پایین کنین، شیش متر پرتش نکنین هوا، میره دیگه پایین نمیاد ! بچه رو میخواین ماساژ بدین، کاراته نزنین پشتش، نخاش از تو هلقش میزنه بیرون ! اگه میخواین خشکش کنین با پارچه خشک کنین. تو ماشین لباسشویی نندازین، حتماً میمیره !! برای ...
13 تير 1390

عشق مادر

  ا کودکي که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد: مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد، اما من به اين کوچکي وبدون هيچ کمکي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در ميان تعداد بسياري از فرشتگان،من يکي را براي تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداري خواهد کرد اما کودک هنوزاطمينان نداشت که مي خواهد برود يا نه،گفت : اما اينجا در بهشت، من هيچ کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اين ها براي شادي من کافي هستند. خداوند لبخند زد : فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود کودک ادامه داد: من چگونه مي توانم بفهمم مردم چه ميگويند وقتي زبان ...
13 تير 1390

شعر بابایی

  پسر بابا قشنگه با زندگی یه رنگه شب که بابا تو خونه ست پسر بابا رو شونه ست بالا و پایین می ره نفس اونو می گیره امّا بابا می خنده دور غم و می بنده اگر چه خیلی خسته اس لباش مثال پسته اس دلش چه شاده شاده خوشیش چقدر زیاده پدر و پسر تو اَبران با اون لبای خندان دست علی یارشون خدا نگهدارشون ...
13 تير 1390

دوران بارداری

  اوایل دی ماه سال 88 بود که مامان و بابا فهمیدن خدا بهمون یه هدیه خیلی قشنگ و زیبا داری میده اونم تو بودی گلکم وقتی فهمیدیم این خبر خوب رو به همه دادیم به مامان زری خاله مهسا عمه آذر و خیلی های دیگه من از خوشحالی زیاد گریه ام گرفته بود . دوران بارداری خیلی سختی داشتم مخصوصا اینکه سه ماه آخر بارداری استراحت مطلق بودم مامان جون ولی همه این سختی ها رو به خاطر تو گلم تحمل میکردم و دوست داشتم هر چه زودتر ببینمت .   اوایل 4 ماهگی بود که رفتم سونوگرافی و آقای دکتر بهم گفت یه پسر خوشگل داری خیلی خوشحال شدم قیافم اینجوری شد وقتی این خبر رو به مامان زری دادم از خوشحالی گریه کرد و سجده کرد و خدا رو شکر کرد آخه خیلی دوس...
12 تير 1390