مهد عمه آذر
سلام فندق مامانی الهی همیشه سالم و سلامت باشی گلک من
مامانی دوباره ببخشید یه چند روزی نتونستم بیام به وبلاگت سر بزنم آخه میدونی چیه خاله مصی جون با داداش ایلیا از اهواز اومدن خونمون وایییییییییییییییییی که چه مهمونای عزیزی هستن تو هم که داداش ایلیا رو میبینی هر روزو کلی ذوق میکنی و دنبالش گریه هم میکنی خاله مصی جون تا جمعه پیش ما میمونه تازه عمومسعود جونی هم قراره فردا بیاد پیش ما وای که چقدر خوش میگذره بهمون پسرک من با خاله مصی و دادشی .
پسرم از صبح تا شب کلی با شما دوتا ما فیلم داریم هم کلی از دستتون میخندیم هم داد میزنیم هم میزنیم تو سر خودمون از بس که شما دوتا شیطونید خونه رو میکنید بازار شام
.
امروز تو با داداش ایلیا رو بردم مهد عمه آذر نمیدونی چقدر خوش گذشت کلی بازی کردید با همدیگه با اسباب بازیا تازه کلک من به هر دختری هم که میرسیدی که خنده تحویلش میدادی شما ماشاا.. ماشاا... خیلی کلکیدا یا به قول عمه آذر خیلی بی غیرتی که به همه خانومه و دخترا میخندی خلاصه تا ساعت ٢ بعدازظهر اونجا بودیم دیگه عمه اذر جلسه داشت ما هم باید زود میومدیم خونه البته داداش ایلیا با خاله جونی رفتن از اونجا بازار یکمی خرید کنن راستی عکس هایی هم که ٢ هفته پیش انداخته بودیم و سفارش داده بودیم اونا هم آماده شدن همشون خیلی ناز شدی یکی یک دونه خونم
الانم انقدر که تو مهد بازی کردی دیگه خسته شده بودی و خوابوندمت و مامانی داره برات کارای امروزتو مینویسه ناز گل من
اینجا با داداش ایلیا افتادید به جون خونه آخه این چه کاریه بچه جان
اینجا هم قندها رو همرو ریختی داری ذوق میکنی
تو استخر توپ مهد عمه جونی هستی اینجا
اینجا هم ساعت خاله الناز و خاله مهسا رو ورداشتی از خوشحالی نمیدونی چیکار کنی