کسری کسری ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

شیطون بلا مامانی و بابایی

1 ماهگی

سلام نازنین پسرم عزیز دلم بعد از اینکه زردیت خوب شد اومدیم خونه تازه مامانی تونست یه نفسی بکشه یکم راحت بشه از محیط بیمارستان  . نمی دونی بابا امیر برات چیکار می کرد آخه ازروزی که به دنیا اومدی فقط 2 بار دیده بودتت از پیشت تکون نمی خورد نمی دونی چه قربون صدقه پسملش میرفت قیافه ات از روزی که برای اولین بار دیدیمت خیلی عوض شده بود خیلی نازتر شده بودی گل پسرم . دیگه کم کم همه میومدن میدیدنت . بابا امیر خاله مهسا مامان زری عمه آذر ، عمه مصی مادرجون و آقاجون همه اومده بودن دیدنت و برات یک عالمه کادو خریده بودن . عمو علی هم کار براش پیش اومده بود و نتونسته بود بیاد ولی همش حالت رو می پرسید خوب هر چی باشه 1 ب...
18 اسفند 1389

به دنیا آمدن

روز 11 مهر بالاخره دکتر به مامان مریم گفت که باید بره بیمارستان تا نی نی کوچولوش که کسری آقای گل باشه رو به دنیا بیاره مامان  دورت بگرده الهی از یه طرف خیلی میترسیدم از طرفی هم دل تو دلم نبود که تو خوشگلم رو هر چه زودتر ببینم . ماماان از ساعت 7 صبح  با مامان زری رفت بیمارستان میلاد  تا بالاخره ساعت 4 بعداز ظهر بردنش اتاق عمل به دنیا اومدنت خیلی طول کشید تا فردا ساعت 2 صبح که تو پسرکم به دنیا اومدی الهی فدات شم وقتی دیدمت یه پسر کثیف بودی که هنوز نبرده بودنت تمیزت کنن مامانی فدای گریه هات بشه که هی داشتی گریه میکردی دیگه تو رو خاانم پرستار گرفت از من برد که بشورتت و تمیزت کنه تا مامانی از اتاق عمل اوم...
18 اسفند 1389

شمال

سلام عشق من عمرم نفسم همه وجودم همه هستیم دوست دارم هوارتا شیرینم مامانی خیلی خوردنی شدی این چند وقته انقدر دندونامو فشار دادم به هم ، همه دندونام درد گرفته . دیگه خیلی کم بغل کسی می مونی همش دوست داری بیای بغل خودم قربونت برم نازنین من . امروز صبح یکی از دوستای بابایی بهش زنگ زد و خبر بدی داد بهش گفت که عروس خانوادشون مرده و بابا قاسم هم باید میرفت شمال نزدیک های ظهر اومد که آماده بشه با مامان زری بره به منم گفت تو هم باید بیایی من بدون کسری جایی نمیرم و من هم آماده شدم و راه افتادیم به سمت آمل اونجا که رسیدیم چون بخاری نفتی داشتن و تو هم خیلی حساس هستی به بو و دود من نتونستم بمونم اونجا و مجبور شدم...
18 اسفند 1389

تولد شیوا

سلام پسمل گلم میدونم که خوب خوبی قربونت برم پسملم دیشب اولین  باری بود که تولد میرفتی  اونم تولد شیوا دختر خاله . وقتی از در رفتیم تو یک دفعه همه پریدن سمتت و تو رو بغل کردن که تو ترسیدی و گریه کردی الهی قربونت برم من ولی کم کم به شلوغی عادت کردی و قیافت اینجوری شد   وای مامان نمی دونی چیکار می کردی وقتی صدای موزیک میشنیدی یه دست و پایی تکون می دادی همه از خنده غش کرده بودن یادشون رفته بود که تولد هست فقط تو رو نگاه می کردن شیرین من همش بغل مهمونا بودی نوبتی وقتی دخترا می رقصیدن چشاتو تا جایی که می تونستی باز می کردی و نگاهشون...
30 بهمن 1389

انتخاب اسم

وقنی که فهمیدم گل من، پسره تصمیم گرفتیم براش اسم انتخاب کنیم هر کسی یه چیزی میگفت خاله مهسا رفته بود تو اینترنت اسم های زیبا رو انتخاب کرده بود  که از بین اونا یه اسمی انتخاب کنیم . از بین اون همه اسم هایی که انتخاب کرده بود ما سه تا روانتخاب کردیم که ببینیم کدومشون بهتر از اون یکی هست اون اسمها اینا بودن کسری ، بنیامین ، عرفان ، آرشام  . بعد بابا امیر و مامان زری گفتن فقط باید کسری بزاری اسم نی نی ما رو . از بقیه هم نظر پرسیدیم همه گفتن کسری قشنگ هست . قرار شد اسم زیبای تو رو  کسری بزاریم  گلکم . کسری یعنی امیر، پادشاه .        حرکت...
25 بهمن 1389

بدون عنوان

کسری جونم امروز که این وبلاگ رو برات درست کردم تو دقیقا 4 ماه و 1 هفته داری عزیزم . خاطراتت رو برات اینجا مینویسم از همه اتفاقاتی که در آینده قراره بیفته شادیهات رو غمهات رو ، شیطنتات ، بدخلقیهات ، محبت هات   ، دعواهات ، بازیهات ، خرابکاریها و خیلی چیزای دیگه  تا بزرگ شدی گل پسرم بتونی بخونی نازم دوست دارم عزیزم .       ...
25 بهمن 1389