کسری کسری ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

شیطون بلا مامانی و بابایی

مریضی

سلام نفسم   مامانی یه جند وقته اصلا حال ندارم نه خودم چیزیم نیست نگران تو هستم دوشنبه هفته پیش بردمت دکتر دوباره و دکتر بعد از معاینه گفت باید بستری بشه بیمارستان ریه هاش پر چرک شده انگار دنیا رو سرم خراب شده بود . داشتم سکته میکردم کسری من که این همه مراقبشم چرا باید اینجوری بشه . بردیمت بیمارستان یه عکس از ریه ات انداخت آقای دکتر و گفت هم میتونید بستریش کنید هم دارو مینویسم اگر خوب نشد باید دیگه بیاریدش بیمارستان بستریش کنیم . داروهات رو گرفتم و 1 هفته نیومدم سر کار تا تورو خوب خوب کنم دیروز دوباره بردمت دکتر و گفت آقای دکتر بهتر شده ولی هنوز مونده تا خوب خوب بشه . داروهاش رو تا آخرش باید استفاده کنه . خیلی ناراحتم که چرا ...
15 آبان 1390

بدون عنوان

سلام هستی و نفس مامان مریم   پسملی چند روزه دوباره مریض شدی خیلی سرفه های بدی میکنی     مامانی خیلی نگرانتم از ناراحتی زیاد مریضی خودم یادم رفته ( آخه مامانی هم مریض شده ) 2 تایی با هم . راستی خاله مهسا هم مریضه . معمولا فصل پاییز که میاد سرماخوردگی زیاد میشه ولی ما همگی فقط نگران مریضی تو هستیم البته چیز حادی نیستا مریضی واسه همه هست ولی شما نی نی کوچولوها گناه دارید درد بکشید آخی نازی مامانی . این مامان مریم تو هم که کم طاقت . طاقت مریضی تو رو اصلا نداره ولی اصلا نشون نمیدما فقط تو خودم نگه میدارم . ایشاا... مامانی زود زود زد خوب بشی مامانی خوشحال بشه . امیدوارم هیچ بچه ای مریض ن...
4 آبان 1390

شیطنت

سلام نفس مامان   پسرم الان که دارم این متن رو برات مینویسم خیلی دلتنگتم خیلی زیاد چون الان سرکارم و حسابی هوای شیطنتات و مامان گفتنات به سرم زده . الهی مامان فدات بشه عزیزیم . حسابی زحمتت افتاده به دوش مامان زری چون من میام سر کار مامان زری نگهت میداره بزرگ که شدی باید حسابی قدرش رو بدونی چون خیلی زحمتت رو میکشه . مامانی بینهایت شیطون شدی خیلی زیاد بعضی وقتها میگم کسری دیگه از کنترل خارج شده . دست به هر چی میزنی هر چیزی که میخوای با اشاره نشون میدی فدای اون ماما گفتنات که به همه زنا و خانوما و دخترا ماما میگی عزیزیم . دیگه دندوناتم داره دونه دونه در میاد تا حالا 6 تا دندونات در اومدن و 2 تای دیگه هم داره در میاد آخی خیلی سر...
2 آبان 1390

عقد دایی امیر

سلام تنها بهونه زندگیم   مامانی بالاخره بعد از 6 ماه رفتن و اومدن خونه زندایی مریم باباش راضی شد و جواب بله رو داد و اجازه داد که این دو تا کبوتر عاشق به هم برسن .      ایشاا... دامادی تو رو ببینم مامانی پنج شنبه بعد از ظهر همگی آماده شدیم رفتیم دم محضر خونه که اونجا دایی با زندایی مریم عقد کنن وقتی رسیدیم هنوز مامان و بابا زندایی نیومده بودن تو ترافیک گیر کرده بودن بعد از 10 دقیقه اونا هم پیداشون شد . بعد همگی با هم رفتیم بالا ، بعد از یک عالمه امضا بازی و مراحل کاری بالاخره حاج آقا شروع کرد خطبه عقد رو بخونه و همونجا بود که شما شروع کردی به جیغ و داد و فریاد و گریه. نم...
16 مهر 1390

دعا

پسرم یه متنی هست که من خیلی دوسش دارم برای تو هم میزارم . همه احساساتم در باره اونایی هست که دوسشون دارم . خدایا ! یا مهر آدمایی که وارد زندگیم میکنی رو توی دلم قرار نده یا تا زنده ام ازم نگیرشون ، اینکه تقصیر من نیست که اینجوریم تقصیر خودته حالا هم باید یاریم کنی!! خدایا! صبرمو زیاد کن ، خودت خوب میدونی که میتونم دوری رو تحمل کنم اگه خودشون بخواد اما بی خبریو نه!!یه بار بی خبری برام بس بود ، درسته که هیچ وقت هیچی نگفتم و صدام هم در نیومد که چی تو دلم گذشته اما تو که با خبری..! خدایا!سلامتی رو از هیچ بنده ای نگیر ، خواستی تنبیهشون کنی ، مالشونو ازشون بگیر اما سلامتی رو نه! دوستامو ، اطرافیانمو ، اونایی که برام مهم...
12 مهر 1390

پسملی با هوشم

  مامانی جون دیروز یک کار خیلی عجیب کردی که واقعا هممون تعجب کردیم .   وقتی بابایی نماز میخونه تو عادتته بری جلوش بشینی و نماز خوندنش رو نگاه کنی . بعد از اینکه بابایی نماز خوندنش تموم میشه تو مهرش رو ور میداری و در میری منم از دست تو مهر بابایی رو قایم میکنم زیر تخت .   دیشب بابایی اومد و وضو گرفت و به من گفت مریم مهر رو کجا گذاشتی من تا اومدم بهش بگم کجاست دیدیم صدای تو داره در میاد هی میگی امی امی امی اه اه اه ( آخه تو به بابا امیر میگی امی ) بعد برگشتیم دیدیم مهر تو دستته و داری به بابایی نشون میدی . چشامون 4 تا شده بود 100000 تا شاخم در آورده بودیم که تو از کجا فهمیدی بابای...
12 مهر 1390

واکسن یک سالگی

  سلام هستیم   مامانی امروز با مامان زری و خاله مهسا رفتیم مرکز بهداشت تا بهت واکسن   یک سالگیت رو بزنیم .   تا وارد شدیم کلی نی نی دیگه مثل تو اومده بودن تا واکسن بزنن   . تا چشمت به نی نی ها افتاد شروع کردی به من اشاره کردن که ماما نینی ماما نینی . الهی دورت بگردم تو هم نینی ما هستی دیگه عزیزیم   طفلی نینی ها همشون خوشحال بودن ولی تا میرفتن واکسن میزدن گریه میکردن آخی نینی های ناز گناه دارن خیلی .   ولی اشکال نداره بجاش مامانی مریض نمیشید دیگه . بعد از کلی خندیدین نوبت ما شد رفتیم تو  یک لبخند به خانم دکتره   زدی و اونم نا مردی نکرد یه سوزن ز...
12 مهر 1390