کسری کسری ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

شیطون بلا مامانی و بابایی

شمال

1391/2/19 18:53
نویسنده : مامان مریم
241 بازدید
اشتراک گذاری

سلام زندگیم پسر گلم

 

مامانی یه هفته پیش چند روز تعطیل بود آخر هفته بابا امیر هم حسابی هوس شمال زده بود به سرش بعد گفت بریم این تعطیلیا شمال عید هم که جایی نرفتیم منم قبول کردم قرار شد بریم خونه دایی بابا امیر شبش همه وسایلارو جمع کردم که صبح زود راه بیفتیم . شبش اومدم شمارو زود بخوابونم مگه حالا میخوابیدی اینم عکسش بازیت گرفته بود حسابی ای قربون خنده هات

http://sheklak-khanoomi.blogfa.com

خلاصه اینکه هر طوری بود ساعت 1 خوابیدی صبح بیدار شدیم ساعت 8 زدیم از خونه بیرون تو هم که همه جا باید توپ هات رو ببری

 

 

http://sheklak-khanoomi.blogfa.com

وقتی راه افتادیم اولش سریع خوابیدی البته جاده هم خیلی شلوغ بود کلافه میشدی همون بهتر که خوابت برد عزیزم وقتی به نزدیکای اتوبان رشت رسیدیم بیدار شدی یه چند دقیقه بعد یک عالمه گاو دیدم سریع به بابا امیر گفتم بزنه کنار تا تورو ببره پیش گاوا وای نمیدونی چقدر خوشحال شدی  وقتی گاوارو دید . اینم بابا امیر و کسری جون موقع رفتن پیش گاوا

http://sheklak-khanoomi.blogfa.com

 

بعد از اینکه گاوارو دید مگه حالا ول میکردی تا خود رشت ما ما ما ما ما  راه انداخته بودی الهی فدات شم این عکسم وقتی پیاده شدیم یهو گرفتم ولی قشنگ شد

 

http://sheklak-khanoomi.blogfa.com

وقتی رسیدیم خونه دایی بابا امیر دیگه ظهر شده بود یکم استراحت کردیم ناهار خوردیم ساعت 5 بابا امیر خواست بره ماشین بشوره تو هم که حیاط بزرگ دیده بودی دیگه سر از پا نمیشناختی یکدم تو حیاط بودی بازی میکردی خلاصه اینکه تا بابا امیر آب رو باز کرد تو جلوتر از اون رفتی کلی کمکش کردی ماشین هم شستی هی جارو رو میکردی تو سطل در میاوردی به جای اینکه روی ماشین رو بشوری زیرش رو میشستی 

http://sheklak-khanoomi.blogfa.com

 

 

بعد از اینکه ماشین شستنتون تموم شد اول یه دست به افتخار آقا کسری بابت ماشین شستنشتشویق لباسات رو عوض کردم رفتیم یه دور بیرون پیاده روی کردیم بعدشم که اومدیم خونه شام خوردیم و خوابیدیم . فردا صبحش قرار شد بریم بیرون بگردیم جنگل دریا راه افتادیم رفتیم رامسر یه جنگل خیلی قشنگ که بالاش میخورد به جواهر دشت واقعا زیبا بود ولی حیف که خواب بودی

وقتی داشتیم با بابا امیر عکس مینداختیم موقع پایین اومدن کم کم بیدار شدی رفتیم کنار آبشار ازت عکس انداختم با بابا امیر

 

اینم کنار دریا این عکس رو خیلی دوست دارم جالبه سر تو درست رفته جلو سر بابا امیر

 

تو راه هم یه سر رفتیم لاهیجان ناهار خوردیم و بستنی

 

عصری هم رفیتیم بیرو ن من یه شال خریدیم  یکبار رو سرم انداختم مگه تو ول کردی مامان همش مثل من شال رو مینداختی رو سرت

 

شب که اومدیم خونه انقدر خسته بودی که سریع خوابت برد فرداش هم ناهار خونه بودیم بعداز ظهرش قرار بود بریم بندر انزلی شام بیرون بخوریم وای نمیدونی چه جای قشنگی بود همه چی داشت زمین بازی پاساژ رستوران جای پیاده روی واقعا قشنگ بود بردیمت تاب سواری

استخر توپ ولی همش میرفتی زیر توپا الهی بگردم خوب کوچولویی هنوز مامانی

 اینجا هم خیلی جالب بود قیافت تشک بادی هم میترسیدی بپری هم دوست نداشتی بیای پایین بچه ها هم که اومدن زیاد شدن ترسیدی رفتی یه گوشه وایستادی

 

خیلی بازی کردی خیلی خوش گذشت بهمون خیلی زیاد تو هم تو فضای باز حسابی دلی از عزا در آوردی خلاصه شب شام خوردیم و رفتیم خونه دایی خوابیدیم و صبح هم راه افتادیم اومدیم خونه وقتی رسیدیم یکیم استراحت کردیم بعد تورو بردمم حموم خیلی کثیف بودی این عکست چقدر نازی تمیز .  

 

لباس بسکتبالیستی تنت کردم پسرم بهت نگفته بودم که من دوست دارم یه بسکتبالیست بشی و بابا امیر هم دوست داره یه موزیسین خوب بشی . خیلی دوست داره یه ارگم خونه داریم که عکسش رو میندازم میزارم برات . حالا تصمیم با خودته تو هر چی که بشی هر شغلی رو که انتخاب کنی ما دوست داریم و بهت افتخار میکنیم این رو مطمئن باش عزیزم

عاشقتیم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان متین
18 اردیبهشت 91 16:37
به به چه کار خوبی کردید .شمال عالیه. آفرین گل پسر کمک کردی ماشینو شستید.آب بازی هم کردی حسابی