روز اول مهد کودک
سلام نفس
پسرم امروز برای اولین بار گذاشتمت مهد کودک خودت تنها موندی .
اول که از ماشین پیادخ شدی سریع رفتی در زدی گفتی باز انگار مهد بابات بود با قلدری تمام .
بعد که در باز شد عمه رو دید سریع رفتی بغلش بعد عمه بردتت تو زمین بازی منم اومدم خونه .
ولی همش دلم پیش تو بود هی میگفتم نکنه نمونه نکنه بازی نکنه با بچه ها و ..................
بابا امیر زنگ زد به عمه آذر اونم بهش گفت اول مه مامانش رفت تا فهمید نیست یکیم گریه کرد ولی بعدش بردیمش حیاط یکم بازی کردش الانم بردیمش تو اتاق آهنگ گذاشتیم داره میرقصه ای قرطی
ساعت 1 دیگه طاقت نیاوردم اومدم دنبالت عمه آذر گفت برای روز اول خوب بود بعد از تو دوربین دیدمت گوشی یکی از مربی هارو گرفته بودی داشتی باهاش بازی میکردی اینم از شما .
به عمه گفتم کسری با بچه ها خیلی کم بازی میکنه همش دوست داره تنها باشه ببخشیدا گفتم خیلی قد و یکدنده و مغرور هست
عمه هم گفت آره همین مغرور بودنشه که نمیزاره طرف کسی بره بیاد چند وقت اینجا درست میشه
حالا قرار شد هفته ای 3 روز ببرمت اونجا تا درست بشی پسر مغرور مامان