کسری کسری ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

شیطون بلا مامانی و بابایی

عقد دایی امیر

1390/7/16 17:47
نویسنده : مامان مریم
219 بازدید
اشتراک گذاری

سلام تنها بهونه زندگیم Lips

 

مامانی بالاخره بعد از 6 ماه رفتن و اومدن خونه زندایی مریم باباش راضی شد و جواب بله رو داد و اجازه داد که این دو تا کبوتر عاشق Soldier's Kissبه هم برسن .  Bride And Groom 

ایشاا... دامادی تو رو ببینم مامانی Kisses

پنج شنبه بعد از ظهر همگی آماده شدیم رفتیم دم محضر خونه که اونجا دایی با زندایی مریم عقد کنن وقتی رسیدیم هنوز مامان و بابا زندایی نیومده بودن تو ترافیک گیر کرده بودن بعد از 10 دقیقه اونا هم پیداشون شد . بعد همگی با هم رفتیم بالا ، بعد از یک عالمه امضا بازی و مراحل کاری بالاخره حاج آقا شروع کرد خطبه عقد رو بخونه و همونجا بود که شما شروع کردی به جیغ و داد و فریاد و گریه. نمیدونم حس.دیت شد یا تو هم زن میخواستی نمیدونم والا مامان جان . Voskl1.gif

 Blings  Circle Of Hearts  Love Song  Raining Hearts

نمیدونم یه دفعه چت شد اینم عکست که یه وقت فکر نکنی مامانی دروغ میگه .الهی فدای اشکات شم

 

طفلکی بابا امیر مجبور شد تو رو ورداره ببره پایین بچرخونتت تا یکم آروم بگیری ولی مراسم تموم شد و شما با با امیر نبودید همون پایین تو خیابون مونده بودید .

از بابا امیر پرسیدم چیکار کردی پایین گفت بردمش کسری رو براش یه سی دی خریدم بعد یه بچه گربه رو دیدی دنبال اون کردش بعدشم که گیر داد به عابر بانک و ازش پول میخواست

الهی دورت بگردم با اون عقل فنچولت از الان آخه عابر بانک شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

 

خلاصه مامانی بعد از اینکه از محضر اومدیم رفتیم خونه زندایی مریم و تا ساعت 12 شب زدیم و رقصیدیم  تو هم کلی رقصیدی عزیزیم ساعت 9 هم خوابت گرفت و بغل بابا امیر خوابیدی .

     Cupid Fires  I Love You

اینم کسری و بابا خوش تیپه کسری جون

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینجا هم داشتی همش داد میزدی Valentine heart lock

 

 

اینم آقا کسری موقع خوابیدم

 

ایشاا... خوشبخت بشن مامانی Valentine balloons

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان متین
17 مهر 90 8:20
مبارک باشه ان شالله متین منم توی همین سنا بود که مهمونی زود خستش می کرد و مارو واسه آروم کردنش به هزار کار وامی داشت ولی وقتی که شادن کلی خوش میگذره بهشون به کسری جون که موقع رقصیدن خوش میگذشته
مامانی سید کوچولو
17 مهر 90 22:14
بابا بچه میخواسته به دایی جونش بفهمونه که اگه زن بگیری اشکت اینجوری در میاد
اخه پسر چه خسته شده اینجوری خوابش برده...
بابایی هم یه پا داماد شده ها


مرسی عزیزیم