عقد دایی امیر
مامانی بالاخره بعد از 6 ماه رفتن و اومدن خونه زندایی مریم باباش راضی شد و جواب بله رو داد و اجازه داد که این دو تا کبوتر عاشق به هم برسن .
ایشاا... دامادی تو رو ببینم مامانی
پنج شنبه بعد از ظهر همگی آماده شدیم رفتیم دم محضر خونه که اونجا دایی با زندایی مریم عقد کنن وقتی رسیدیم هنوز مامان و بابا زندایی نیومده بودن تو ترافیک گیر کرده بودن بعد از 10 دقیقه اونا هم پیداشون شد . بعد همگی با هم رفتیم بالا ، بعد از یک عالمه امضا بازی و مراحل کاری بالاخره حاج آقا شروع کرد خطبه عقد رو بخونه و همونجا بود که شما شروع کردی به جیغ و داد و فریاد و گریه. نمیدونم حس.دیت شد یا تو هم زن میخواستی نمیدونم والا مامان جان .
نمیدونم یه دفعه چت شد اینم عکست که یه وقت فکر نکنی مامانی دروغ میگه .الهی فدای اشکات شم
طفلکی بابا امیر مجبور شد تو رو ورداره ببره پایین بچرخونتت تا یکم آروم بگیری ولی مراسم تموم شد و شما با با امیر نبودید همون پایین تو خیابون مونده بودید .
از بابا امیر پرسیدم چیکار کردی پایین گفت بردمش کسری رو براش یه سی دی خریدم بعد یه بچه گربه رو دیدی دنبال اون کردش بعدشم که گیر داد به عابر بانک و ازش پول میخواست
الهی دورت بگردم با اون عقل فنچولت از الان آخه عابر بانک
خلاصه مامانی بعد از اینکه از محضر اومدیم رفتیم خونه زندایی مریم و تا ساعت 12 شب زدیم و رقصیدیم تو هم کلی رقصیدی عزیزیم ساعت 9 هم خوابت گرفت و بغل بابا امیر خوابیدی .
اینم کسری و بابا خوش تیپه کسری جون
اینم آقا کسری موقع خوابیدم