چند تا عکس از کسری
سلام همه هستیم
مامانی ماشاا... انقدر با نمک شدی و کارای خنده دار انجام میدی که نگو از صبح تا شب یکدم در حال خنده هستم از دست تو .
مامان جون چند دقیقه پیش داشتیم با مامان زری عکس های بچگیت رو نگاه میکردیم وای که چقدر کوچولو بودی چقدر زود گذشت بر عکس زمان بارداریم که خیلی طول کشید خیلی سخت بود ولی بزرگ شدنت عین برق و باد گذشت اصلا باورم نمیشه که چند روز دیگه تولد یک سالگی گل پسر من هست الهی همه بچه ها همیشه زنده و سالم و سلامت باشن تو هم همینطور الهی بتونم انقدر خوب تربیتت کنم که همه بهت افتخار کنن این آرزوی هر پدر مادریه .
مامانی امروز با شیوا رفته بودیم پیاده روی سر راهمون به شهر کتاب هم سر زدیم بماند که اونجا رو ریختی بهم ولی یه کتاب دیدی که عکس اردک روش بود هیچی نفهمیدم فقط دیدم تو روی میز کتاب ها هستی و اون کتابه هم دستت خانم فروشنده که اومد کتاب رو ازت بگیره قیمتش رو ببینه یه جیغی کشیدی سرش که بیچاره ترسید بعدشم 2 تا کتاب خریدیم و اومدیم مبارکت باشه عزیزیم .
اینم عکس کتابات
کسری جون 5 شنبه صبح میخواهیم بریم شمال پیش عمو مسعود و خاله مصی آخه اونا رفتن شمال ما هم یه روزی میخواهیم بریم پیششون امیدوارم بهمون خوش بگذره .
چند تا عکس میخوام بزارم هم از کوچیکیات هم از الانت.
بدون که تنها بهونه زندگیم هستی و برای خوشبخت شدنت هر کاری میکنم پسر گلم خیلی خیلی خیلی دوست دارم .