غذا خوردن
سلام همه زندگیم
مامانی ببخشید به خدا وقت نمیکنم زود به زود بیام چون هر وقت تا لپ تاپ رو روشن میکنم سریع بدو بدو میای به سمت لپ تاپ بعد با هم دعوامون میشه اینجوری . خاله جونیا خودتون قضاوت کنید آخه من با این کارای کسری جونم میتونم زود به زود بیام به وبلاگش سر بزنم
امروز خیلی خوشحالم مامانی آخه دیگه از فردا شروع میکنم بهت غذا بدم دورت بگردم دیگه داری بزرگ میشی غذا می خوری مامان جونی .
امروز وقت دکتر داشتی ساعت 5 بعدازظهر چون خیلی مطب آقای دکتر شلوغه و همیشه معطل میشیم اونجا تازه ساعت 6 با مامان زری از خونه راه افتادیم ساعت 6:30 هم رسیدیم وقتی رفتیم بالا بازم شلوغ بود و ما نزدیک 1 ساعت نشستیم تا نوبتمون بشه بماند که تو این 1 ساعت چه آتیشی سوزوندی اونجا گیر داده بودی به یه دختر خانوم خوشگل هی جیغ میزدی میرفتی بغلش دهنت رو می چسبوندی به لوپاش مثلا داشتی بوسش میکردی چشم بابات روشن با این پسرش آخه مامان جون از الان دختر بازی میکنن مگه تو این سن خدا به داد من برسه که بزرگ شدی چی می خوای بشی شوخی کردم مامانی بزرگ بشی آقا میشی می دونم عزیز دلم همه مامانا دوست دارن بچه هاشون سالم و خوب باشن خلاصه وقتمون شد بعد از 1 ساعت و رفتیم تو آقای دکتر خوب معاینه ات کرد دور سرت رو گرفت قدت و وزنت شده بودی 8 کیلو 150 گرم ماشاا... آقای دکتر گفت همه چیزت خیلی خوب و عالیه . بعدش برنامه غذایی داد گفت باید حریره بادوم و فرنی و سوپ و پوره سیب و موز شروع کنی کم کم بهش بدی منم برنامه رو گرفتم و اومدیم بیرون راه افتادیم به سمت خونه از فردا هم شروع میکنم به گل پسملم غذا دادن دیوونتم مامانی دوست دارم هوارتا .
امروز شروع کردم بهت حریره بادوم دادم وای مامانی قیافت خیلی خنده دار شده اینجوری شده .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی