مهمانی عمه آذر
سلام مامانی
پسرم عمه آذر لطف کرده بود مارو پنج شنبه دعوت کرده بود به یه رستوران برای ناهار جشن گرفته بود برای همه همکاراشون به ما هم گفته بود که بریم اونجا .
همگی جمع شدیم دم مرکز عمه و با هم راه افتادیم به سمت رستوران که لطف کردید شما وسط راه خوابیدید .
اونجا که رسیدیم جلو در یک عالمه بادکنک گذاشته بودم یه لحظه دلم سوخت که خوابت برده بود و نتونستی اینجارو بهم بریزی
بعد یه چند دقیقه که غذا داشت آماده میشد شما بیدار شدید و هی وای من هی ما بدو و تو بدو خلاصه اونجا یه مسابقه دو راه انداخته بودیم از دست تو با اون بادکنکات خیلی خوش گذشت بهمون دست عمه آذر درد نکنه .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی