شمال
سلام پسر گلم
مامانی 2 روز پیش بابای خاله الناز زنگ زد و یه خبر بد داد به بابایی گفت که برادرش فوت کرده . ما هم خیلی ناراحت شدیم طفلکی یه 3 یالی بود مریض بود بعد ما هم آماده شدیم با هم رفتیم خونه خاله الناز که تو شماله . وقتی رسیدیم دیگه من غش کردم میدونی چرا انقدر که تو ماشین عقب و جلو رفتی خیلی شیطنت کردی ولی اشکال نداره .
فردا صبح قرار شد که بریم مراسم ختم ولی مگه گذاشتی انقدر بهونه گرفتی که نگو خلاصه این 2 روزی که ما اونجا بودیم من و تو تنها خانه نشین شده بودیم و مراسم ختم هم نرفتیم همش موندیم خونه و تو هم همه اتاق خاله الناز رو به قول ما مامانا یه خونه تکونی خوشگل کردی
یه ترازو داشت خاله که خوشت اومده بود و همش میرفتی روش خودت رو وزن میکردی 11 کیلو بودی عزیزم
اینم دمپایی خاله جون
مامان جان دیشبم راه افتادیم بیاییم تهران تو راه رفتیم به یه رستوران غذا بخوریم که همش صندلیهارو میکشیدی و جابه جا میکردی یا روی میزا بودی داستان داشتیم با شما منکه نفهمیدم چی خوردم