بدون عنوان
سلام نفس من
دیروز من و شما با خاله مهسا یه سر رفتیم مهد عمه آذر تا دلت خواست برای خودت پادشاهی کردی خوب مهد عمه بود دیگه کسی نمیتونست به آقا کسری حرفی بزنه همه جا رو بهم ریختی کلی هم بازی کردی طفلکی عمه هر چقدر خواست باهات بازی کنه اصلا بهش اجازه ندادی چند تا عکس از مهد برات میزارم گلم .
مامانی الان چند روزه هوا خیلی سرد شده همش داره برف میاد و من خیلی خوشحالم آخه مامانی یه جورایی جنون برف بازی و برف داره چیکار کنم خوب مامانی از بچگیم خیلی هوای سرد و برف و بارون رو دوست داشتم وقتی برف میبینم عین نی نی کوچولوها کلی ذوق میکنم بخاطر همین دیروز بعد از ظهر نرفتم سر کار که بمونم خونه .
شب که بابا امیر اومد بهش گفتم نرفتم دفتر موندم برف دیدم از پشت پنجره و 1 ساعتم رفتم پیاده روی زیر برف خیلی کیف داد . بابایی یکم چپ چپ نگام کرد گفت خانم شما چقدر آخه عاشق برف هستید باید ما بریم قطب شمال فکر کنم زندگی کنیم . بعدشم گفت از حقوقت کم میکنم چون نرفتی دفتر منم گفتم آخه بنده خدا تو که همه پولات دست منه من باید بهت حقوق بدم بعدشم کلی خندیدیم تو هم به خنده ما خندت میگرفت وروجک من چند تا عکس خوشگل برات میزارم
عاشق بستنی خوردنتم مامان
اینم حاج آقا لم داده دارن کارتون تماشا میکنن
این اسباب بازی هارو برات دیروز خریدم مبارکت باشه گل پسرم