کسری کسری ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

شیطون بلا مامانی و بابایی

بدون عنوان

1390/11/26 16:47
نویسنده : مامان مریم
188 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قشنگترین بهونه زندگیم

  ** Emoticon  **

مامانی شرمنده خیلی وقته نتونستم به وبلاگت سر بزنم آخه میدونی نبودیم تهران رفته بودیم اهواز خونه خاله مصی جون .

یه چند روزی بود حال مامانی زیاد خوب نبود نمیدونم چرا دلم خیلی گرفته بود بعد بابا امیر بدون اینکه به مامانی بگه رفته بود بلیط اهواز گرفته بود واسمون که بریم یه چند روزی پیش خاله مصی آب و هوامون عوض بشه .

خلاصه اینکه با هواپیما بابایی مارو فرستاد اهواز از وقتی سوار هواپیما شدیم شروع کردی به بهونه گیری بغلم میکردی سفت منظورت این بود که از جام پاشم رات ببرم منم که نمیتونستم خلاصه تا تونستی تو این 1 ساعت جیغ زدی و گریه کردی و بهونه گرفتی . یه آقایی صندلی جلو من نشسته بود میگفت خانوم بچتون گوشش گرفته بهش آدامس بده گوشش باز بشه منم گفتم اوا شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےآقا بچه 1 ساله نیمه که نمیتونه آدامس بجوه خلاصه اینکه انقدر بهونه گرفتی که اصلا نفهمیدم کی رسیدیم فقط آقا خلبانه گفت ما تو فرودگاه اهواز هستیم .

تو فرودگاه هم خاله مصی با داداش ایلیا اومدن دنبالمون دستشون درد نکنه .

مامانی جونم برات بگه فقط تا 5 دقیقه اول با هم خوب بودید بعدش تا اون 1 هفته ای که ما اونجا بودیم با هم راه نیومدید که نیومدید دقیقا عین موش و گربه به جون هم میفتادید همش من تو اتاق بودم خاله مصی هم اونور فقط شما 2 تارو از هم جدا میکردیم

آخی مامانی ولی اون زورش بیشتر بود بهت خیلی حسودی میکرد چند بار هلت داد خوردی زمین دیگه ترسیدی همش میومدی بغلم اصلا زمین نمیموندی ولی اشکال نداره داداش ایلیا دیگه .

یه چند باری هم همدیگرو البته بوس کردید

روز آخرم که رفتیم آبادان مثلا خرید میدونی چی شد از همون اول گیر دادی اول به یه عروسک خرگوش خوب برات گرفتم بعدش یکم جلوتر توپ خواستی اونم خریدم میدونی بعدش چی شد میگفتی من رو تو اون شلوغی بزار زمین توپ بازی کنم هی وای من تو خونه تو جاهای خلوت توپ بازی به زور میکنی تو اون جای شلوغ حس توپ بازیت گرفته بود

خلاصه اینکه از همون راهی که اومدیم برگشتیم رفتیم تو ماشین نشستیم تا خاله مصینا خریداشون تموم بشه بیان بریم .

شب آخرم که مامانی بد جور مریض شد نمیدونم چرا یه دفعه سرم گیج رفت هی میخوردم زمین بعد با بابا امیر و تو و عمو مسعود و عمو مهدی رفتیم دکتر آقای دکتر واسه مامانی سرم نوشت زدم یکمی حال مامانی بهتر شد الهی دورت بگردم تو هم همش زل میزدی بهم ببینی من خوبم یا نه بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس یک عالمه واسه کسری .

خلاصه مامانی از آبادان برگشتنی هم شما مریض شدی تا به امروز هم مریض هستی ایشاا.. که زودتر خوب بشی . اینم از مسافرت ما .

تو پست بعدی میام عکسات رو میزارم که ببینی دوست دارم مامان جون بوس

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان متین
26 بهمن 90 19:27
ای وای خانمی چرا حالت اینقدر بد شد کسری جونم چرا حالش بده آخه
چه مسافرتی شدا؟ اذیت شدید انگاری. به هر حال امیدوارم دفعه بعد میام بهتون سر بزنم .خوب خوب و سرحال شده باشید هم شما هم کسری جونی .


مرسی عزیزم همیشه من رو شرمنده می کنید