کسری کسری ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

شیطون بلا مامانی و بابایی

فرهنگ لغت کسری 2

  دی = سی دی دادا = دایی آب ایش = شیر مامان = همه خانوما مامان هستن الهی فدات شم بابا = همه مردها هم بابا هستن مسی = مرسی ( وقتی چیزی به ما میدی میگی مرسی الهی فدات شم چون ما زیاد کلمه مرسی رو میگیم وقتی تو چیزی بهمون میدی تو هم فکر  میکینی که باید مرسی بگی دورت بگردم فندق مامان )  
14 اسفند 1390

کسری آشپز میشود

سلام نفسم       امروز میخوام یکم از آشپزی کردنت بنویسم صبح که از خواب بیدار میشی سریع بدون هیچ مقدمه ای میری سر جا ظرفی ماهی تابه مخصوص آقا کسری رو بر میداری   بعد میای اشاره میکنی بهم که بهت قاشق بدم . قاشق رو هم میگیری دستت   دیگه دستت به روی گاز هم میرسه ماهی تابه رو آروم آروم هل میدی به سمت گاز بعد میری در یخچال رو باز میکنی بعد از این مرحله دوباره اشاره به مامانی میای دستام رو میگیری میبری دم یخچال که بغلت کنم بعدش میدونی جای تخم مرغها هم کجاست از سرو کولم بالا میری تا برسی به تخم مرغها یدونه بر میداری میزنی دم ظرفشویی بعدش میدی بهم منم روغن میریزم تو ماهی تابت بعد تخم مرغ شکسته ...
13 اسفند 1390

عکس

سلام هستیم نفسم عشقم مامانی همونطور که بهت قول داده بودم اومدم چندتا عکس برات بزارم از اهواز و خونه و شیطنتات راستی امروز هم رفتیم مهد عمه آذر عکاس اومده بود رفتیم عکس انداختیم با سفره هفت سین بماند که اونجا رو کلا ریختی بهم 2 تا عکس هم از مهد عمه آذر برات گذاشتم . آخه مامان جان این چه قیافه ای هست که در آوردی  اینجا تو ماشین دادش ایلیایی آخ که چه دعواها سر این ماشین کردید قربون خندهات اینجا هم رفته بودیم پارک تو اهواز جاده ساحلی اینم با دادش ایلیا   ببین خونرو چیکار کردی با خاله مهسا 2 تایی ببخشیدا به ...... کشوندید ...
30 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام قشنگترین بهونه زندگیم    **   ** مامانی شرمنده خیلی وقته نتونستم به وبلاگت سر بزنم آخه میدونی نبودیم تهران رفته بودیم اهواز خونه خاله مصی جون . یه چند روزی بود حال مامانی زیاد خوب نبود نمیدونم چرا دلم خیلی گرفته بود بعد بابا امیر بدون اینکه به مامانی بگه رفته بود بلیط اهواز گرفته بود واسمون که بریم یه چند روزی پیش خاله مصی آب و هوامون عوض بشه . خلاصه اینکه با هواپیما بابایی مارو فرستاد اهواز از وقتی سوار هواپیما شدیم شروع کردی به بهونه گیری بغلم میکردی سفت منظورت این بود که از جام پاشم رات ببرم منم که نمیتونستم خلاصه تا تونستی تو این 1 ساعت جیغ زدی و گریه کردی و بهونه گرفتی . یه آقایی صندلی جلو من...
26 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام نفسم   مامانی الهی فدات بشه پسرم این روزا دیگه داری مفهوم همه کلمات رو میفهمی وقتی لیوان دستت هست بهت میگم ببر بده به مهسا میبری میدی برام سفره جمع میکنی وسایل های سفره رو یکی یکی میاری تو آشپزخونه میدی بهم الهی فدای این پسر زحمتکشم بشم من خیلی دوست دارم . تا آهنگ میشنوی سریع میری میرقصی جلو تلویزیون . یه دست و پایی تکون میدی که نگو همه باهات پا میشن میرقصن ای رقاص من میری با خاله تو اتاق پای کامپیوتر بعد میگی o o o o o o  یعنی آهنگ ملودی برام بزار الهی من فدات بشم خلاصه مامان خیلی شیرین زبون شدی میام دوباره از بقیه کارات با عکس برات مینویسم باید الان زود بیام خونه تا جیغت در نیومده بوسسسسسسسسسسسسسسسسس ...
9 بهمن 1390

شیرین کاری

سلام زندگی مامان   مامان جون خدا رو شکر چند روزه خوب شدی دیگه بیرون روی نداری خدارو شکر . وقتی مریض میشی خیلی بی حال میشی دلم واسه شیطنتات تنگ میشه ان شاا... همه نی نی ها سالم باشن واسه مامان باباهاشون شیطنت کنن . آمین پسرم میخوام برات یکم از شیرین زبونیان بگم کلمه نه رو خوب روون کردی بابایی هر وقت از سر کار میاد بهت میگه کسری به بابا بوس میدی تو هم سریع میگی نههههههههههه الهی فدای اون نه گفتنت بشم من دیگه هر چیزی میخوای یا بدت میاد از چیزی خوب یاد گرفتی بهمون بگی دیگه پسرم داره بزرگ میشه و معنی حرکات و رفتاراش و حرفاش رو به مامانیش هر جوری هست میفهمونه . به همه خوردنیها میگی آب ، آی قربون پسملیم . بهت که غذا میدم اگه بازم بخو...
19 دی 1390

بدون عنوان

سلام پسر گلم   پسر گلم نمیدونم چرا انقدر تند تند مزیض میشی الهی فدات بشه مامانی بازم مریض شدی ولی فقط بیرون روی داری فقط روزی 15 یا 16 بار عوضت میکنم همه پشتت سوخته انقدر که بیرون روی داری دارو هم بهت میدم ولی الان 2 روزه نصف شدی همه شیکمت آب شده آخی نازی مامانی خاله مهسا همیشه دست میزد به شکمت میگفت این شکم حاج آقا بازاری ماست این اعتبار بازاره . اعتبار بازارت همش تو این 2 روزه آب شده عزیزم خیلی ناراحتم . خاله جونیا کمکم کنید چی به کسری جون بدم تا شکمش سفت بشه ؟
11 دی 1390

شمال

سلام پسر گلم   مامانی 2 روز پیش بابای خاله الناز زنگ زد و یه خبر بد داد به بابایی گفت که برادرش فوت کرده . ما هم خیلی ناراحت شدیم طفلکی یه 3 یالی بود مریض بود بعد ما هم آماده شدیم با هم رفتیم خونه خاله الناز که تو شماله . وقتی رسیدیم دیگه من غش کردم میدونی چرا انقدر که تو ماشین عقب و جلو رفتی خیلی شیطنت کردی ولی اشکال نداره . فردا صبح قرار شد که بریم مراسم ختم ولی مگه گذاشتی انقدر بهونه گرفتی که نگو خلاصه این 2 روزی که ما اونجا بودیم من و تو تنها خانه نشین شده بودیم و مراسم ختم هم نرفتیم همش موندیم خونه و تو هم همه اتاق خاله الناز رو به قول ما مامانا یه خونه تکونی خوشگل کردی   یه ترازو داشت خاله که خوشت اومده بود و همش م...
4 دی 1390