کسری کسری ، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

شیطون بلا مامانی و بابایی

شیر خوردن

سلام عشقم    مامانی  اول معذرت خواهی کنم ازت که امروز یه کاری کردم واقعا شرمنده ببخشید . پسرم چند روزه که اصلا غذا نمیخوری بردمت دکتر گفت دیگه بسته خانوم شیر نده بهش از شیر بگیرش بزار غذا بخوره انقدر ظلم نکن به بچت فکر نکن داری مادری میکنی و کلی دعوا ................ هر چند حقته باید تا 2 سالگی شیر بخوری ولی به خدا مامان جان اصلا غذا نمیخوری همش چسبیدی بهم یکدم داری شیر میخوری بعضی وقتها احساس میکنم دارم غش میکنم از ضعف . امروز دارو زدم و تا اومدی شیر بخوری یه دفعه یه جوری شدی و زدی زیر گریه و شروع کردی به گفتن میمیش میمیش خیلی ناراحت شدم خیلی گریم گرفت ولی به خدا بخاطر خودت این کارو کردم که غذا بخوری قوی بشی زودی ...
12 ارديبهشت 1391

مترو سواری

سلام گلم خوبی مامانی معلومه که خوبی نمیزارم بد بهت بگذره   مامانی امروز باهم رفتیم 2 تایی واسه اولین بار بهارستان بردم سوار متروت کردم تا عادت کنی به وسایل عمومی به شلوغی هزار ماشاا... نه بغل خواستی نه اذیت کردی پا به پای من راه اومدی 2 ساعت تمام امروز رفته بودیم واسه دفتر بابایی کارت سفارش بدیم تو اون مغازه که کارت میزنن عین آقاها نشستی وقتی هم که راه میومدیم همه مغازه هارو عین اینایی که اولین بارشونه مغازه میبینن نگاه میکردی خلاصه اینکه به 2 تاییمون خیلی خوش گذشت اگه همیشه اینجوری باشی هر جا برم میبرمت پسر گلم هر چند دیگه بزرگ شدی دیگه میفهمی خیلی چیزارو . مامانی دیروز یه عکسی دیدیم که خیلی روم تاثیر گذاشت و داشتم نیم ساعتی گریه...
3 ارديبهشت 1391

بازیگوشی

سلام نفسم   کسری عزیز مامان داری دیگه از حالت نی نی کوچولویی در میای دیگه منظورت رو میفهمونی عین کارای مارو تقلید میکنی دندونات دیگه کم مونده همشون در بیان مرد کوچولو مامان دورت بگردم . کسری مامان جند روز پیش بهمون خبر دادن خاله بابایی فوت کرده واقعا زن نازنینی بود خدا رحمتش کنه تو مراسم 3 بردمت مسجد عزیزم قشنگ مسجد رو گذاشتی رو سرت واسه خودت نمیدونم چی زمزمه میکردی و میرقصیدی انقدر گفتم بهت کسری زشته کسری مامان اومدیم ختم البته تو که متوجه نمیشدی ولی من باید میگفتم بهت خلاصه اینکه پسر کاری کردی که مامان زری بلند شد و تورو برد خونه یکدم دلم شور تورو میزد آخه تا حالا با مامان زری راه دور نرفته بودی یا سوار تاکسی بشی خلاصه تا شما دو...
3 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام عزیز دلم   مامانی خیلی وقته سر نزدم به وبلاگت از عید تا حالا ببخشید آخه تو خونه که سیستممون خراب شده ( البته از دست شما انقدر که خاموش روشن کردی و الکی دکمه هارو زدی کلا سوخت ) ولی اشکال نداره فدای یه تار موت .دفتر هم که از دیروز اومدم . گلم عید خوبی داشتیم اولین عیدی که خونه خودمون بودیم خیلی خوشحالم از اینکه تونستیم خونه خودمون باشیم . کلی مهمونی رفتی مهمون اومد خونمون دیگه آخریا راه افتاده بودی تا بهت میگفتم ددر سریع میرفتی کفشات رو ور میداشتی میاوردی میدادی به من که پات کنم بریم ددر  . کلی هم آتیش سوزوندی و عیدی هم گرفتی خوش بحالت مامانی منم دوست داشتم بچه میشدم تا عیدی بگیرم آخه عیدی گرفتن خیلی مزه میده . خدایی هی...
20 فروردين 1391

خونه تکانی

سلام مامانی   پسرم این چند وقته خیلی سرم شلوغ بوده از یه طرف جابجایی و از طرف دیگ باید میومدم دفتر و هم خونه مامان زری رو جمع و جور میکردم . مامانی ولی هر جوری بود هم خونه خودمون تموم شد هم خونه مامان زری دستشون درد نکنه همین که تو شیطون طلا مامانی رو نگه داشتن تا من کارامو انجام بدم خودش یه دنیاست نگهداری تو از جا به جا کردن کوه هم مشکل تره انقدر که شیطون شدی الهی فدای شیطنتات بشم من . البته یه 2 روزی با خودم بردمت خونه ولی کارم 100000 برابر شد ولی اشکال نداره تو الان اوج انرژی و شیطنتات هست فدای سرت مامانی . خلاصه اینکه پسرم کلی کار کردیم دم عیدی کمر درد و پا درد و...... حالا چجوری با این قیافه کج و ما و...
27 اسفند 1390

درد و دل مادرانه

سلام هستی مامانی   مامانی بالاخره بعد از 2 سال و نیم تونستیم جدا بشیم و بریم خونه خودمون پسرم تو این مدت هم روزای خیلی خوب داشتیم هم روزای بد . سال 90 با همه خوبیها و بدیهاش زود گذشت ولی آخراش واسه ما خوب بود همین که تونستیم یه خونه نقلی اجاره کنیم .ولی همین که تو گلم پیشمونی و خدا هدیه به این زیبایی بهم داده برام یه دنیاست نمیتونم بگم چقدر دوست دارم و مطمئن باش برات همه کاری میکنم تا به چیزایی که میخوای و دوست داری برسی . امیدوارم سال 1391 نه تنها واسه ما بلکه واسه همه مامانا و نی نی های و باباهاشون و ........ سالی پر از برکت و خوبی و شادی باشه امیدوارم شادیهاشون بیشتر از غم هاشون و مشکلاتشون باشه . همیشه وقتی عید ...
27 اسفند 1390

خونه

سلام هستی مامانی   مامان خیلی خوشحالم میدونی چرا ؟ چون بالاخره تونستیم بعد از 2سال و نیم مستقل بشیم و از پیش مامان زری و بابا قاسم بریم خونه خودمون . آخه من و بابا امیرت وقتی عروسی کردیم رفتیم 1 سال و نیم شهر کرد زندگی کردیم بعد که اومدیم تهران نتونستیم با پول پیشی که داشیم خونه بگیریم آخه کم بود به خاطر همین رفتیم خونه مامان زرینا زندگی کردیم . سه ماه که اونجا بودیم متوجه شدم تو گلم تو شیمم مامانی مهمون شدی دیگه دوران حاملگی سختی داشتم موندگار شدیم همونجا بعدشم که تو بدنیا اومدی خلاصه نشد که جدا بشیم البته پولمون کم بودا ولی خدارو شکر بابایی تونست وام بگیره و تونستیم بریم خودمون یه خونه نقلی کوچولو رهن کنیم مال خودمون 3 تا . خی...
14 اسفند 1390